شب های اکلیلی

دختری که خواست ناجی دنیا شود...

شب های اکلیلی

دختری که خواست ناجی دنیا شود...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شادی وصف نشدنی

چهارشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۹ ق.ظ

خب خب خب! امروز انقدر خوشحال و هیجان زده بودم که حد و حساب نداشت. اول از همه بگم که صبح زود بیدار شدم یعنی ناهار و صبحونه یکی نشد! و با توجه به پست قبلی، امروز روز فوق العاده ای محسوب میشه. کلن این پست خیلی زیاد به مطالب قبلی ربط داره چون من بالاخره تمام تمرین های نقاشیم رو با علاقه و اشتیاق انجام دادم و هم خیلی قشنگ شدن و هم زیاد! امروز از صبح تا بعدازظهر که برم کلاس، مدام داشتم نقاشی میکشیدم و انرژی میگرفتم. رفتم کلاس نقاشی و اونجا معلممون گفت که میتونم یه روز باهاش بیام مهدکودکشون و برای بچه هاشون کتاب بخونم و چی بهترررر از ایننننن؟!!! :))) و منم گفتم کی بهتر از فردا. اینطوری شد که فردا صبح قراره برم پیش یه سری فسقل، کتاب داستان بخونم و عشق کنم.

خبر خوب بعدی اینکه شقایق عزیزم داره فردا میاد خونه مون و بعد از ظهر قراره با هم حسابی خوش بگذرونیم و من انقدر هیجان زده ام که دوباره نگین کمال طلبم رو بیدار کردم و همه ی قوانین شخصی برای سلامتیم رو کنار گذاشتم و دارم مثل این زنای خیلی خیلی دقیق تو فیلما که برای مثلا یه عروسی برنامه ریزی میکنن و مثلا یهو دادشون میره هوا که چرا گلا با قاشقا ست نیستن..... الان اون شکلی شدم. یعنی روتین مراقبت از پوستم رو انجام ندادم، مدام هدفون تو گوشمه تا این هیجان رو آروم کنه و مدام همه چیز رو قاتی میکنم و نصفه رها میکنم. من موندم بین اینکه همه برنامه هارو امشب ردیف کنم که فردا وقتمون گرفته نشه چون فقط سه ساعت با هم داریم و اینکه زود بخوابم و بیخال شم تا فردا سرحال باشم. بالاخره بعد از کلی سردرگمی و حواس پرتی اومدم مثل یه خانوم نشستم پشت میزم، کاغذ و خودکار رو برداشتم و ریز به ریز نوشتم که برای فردا چه برنامه هایی دارم. دلم میخواد همشون رو اینجا بنویسم تا فردا بیام بگم کدوماش انجام شد.

میخوام چندتا کار مهم رو فردا انجام بدیم. برقصیم، فیلم ببینیم، شیرینی درست کنیم و مدل موهای مختلف رو تمرین کنیم و در آخر هم شیرینی رو با چای صرف کنیم و فارق از دنیا فقط با هم گپ بزنیم.

قبل از هرچیز من همین الان باید برم تو آشپزخونه و سفیده تخم مرغارو برای فردا آماده کنم. حموم هنوز نرفتم و اتاقم رو باید مرتب و تمیز کنم. ( و الان ساعت دوازده و نیم شبه!!!)

صبح با بابام برم بیرون و هرچی وسیله میخوام بخرم و بعدش برم مهدکودک پیش بچه ها و ساعت دوازده بیام خونه که کلی کار دارم.

باید فیلم Me Before You رو از گوشیم بریزم تو لپ تاپ، خونه رو تمیز و مرتب کنم، پاپ کرن و پفک رو توی ظرف بریزم و آخرسر هم حاضر شم و آرایش کنم و منتظر مهمون عزیزم بمونم.

الان احساس نظم و آرامش بهتری پیدا کردم.

وقتی شقایق اومد و لباساشو عوض کرد، براش میوه میارم و یکم حرف میزنیم و بعد میریم سراغ پختن شیرینی. بعد میذاریم شیرینیه بپزه و ما میریم موهامون رو درست میکنیم و میایم حسابی میرقصیم چون هردومون عاشق رقصیدنیم. بعدش میتونیم در آرامش کامل چای و شیرینی رو بخوریم و گپ بزنیم. آخر سر هم فیلم میبینیم و پاپ کرن بخوریم :)))) خیلی ذوق زده ام و میدونم که نباید انقدر رویاگونه به فردا نگاه کنم ولی درکم کنید. بعد از مدت ها من دوستم رو میبینم و دلم میخواد تموم اون برنامه هایی که تو ذهنم میپروروندم و دوستی نبود که باهم امتحانشون کنیم رو همین فردا انجام بدم. ولی من فردا به خودم سخت نمیگیرم. شاید برنامه ی مهمدکودک رو کنسل کنم تا آرامش بیشتری داشته باشم و فردا رو فقط بذارم برای مهمونی. وقتی روزم شلوغ نباشه، همه چیز خوب پیش میره.

فردا قرار نیست همه ی این برنامه ها کامل و حتمی انجام بشه. من خودم رو اصلا عذیت نمیکنم. فقط میذارم همه چیز خودش پیش بره و فقط خوش بگذرونم. هروقت عشقمون کشید فیلم میبینیم و هرچقدر دلم خواست پفک میخورم و میرقصم و هروقت حال کردیم، فقط یه گوشه میشینیم و با آرامش چای مینوشیم و حرف میزنیم. فردا روز خیلی خوبی میشه. همه چیز خوب پیش میره و من تو آرامش کامل کارامو انجام میدم و تمام لحظه لحظه اش رو خاطره میکنم.


فردا شب با کلی خبرای تازه سر میرسم :)



  • نگین رفیعی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی